بینشهای جدید دربارۀ اتصالات مغزی جنسیتیشده یا پژوهش نمونهای تماموکمالی در جنسیتگرایی علوم اعصاب؟
نویسنده: کوردلیا فاین
مترجم: مریم یاسمین
بینشهای جدید دربارۀ اتصالات[۱] مغزی جنسیتیشده یا پژوهش نمونهای تماموکمالی در جنسیتگرایی علوم اعصاب[۲]؟
آخرین مطالعات علوم اعصاب دررابطهبا تفاوتهای جنسی الهامبخش چندین سرخط خبری آشنا در رسانههای عمومی شده است. مثلاً مجلۀ ایندیپندنت[۳] نوشته است:
تفاوت بین اتصالات تثبیتشدۀ[۴] مغز زن و مرد میتواند توضیح دهد چرا مردان در «خواندن نقشه بهتر هستند» (و زنان در «بهیادآوردن مکالمات»).
مطالعهای در موضوع پیشگفته که در مجلۀ PNAS منتشر شد، از تکنولوژی تصویرگیری تانسور پخش [۵]برای مدلسازی اتصالات ساختاری مغز در نزدیک به هزار کودک و جوان در ردۀ سنی ۸تا۲۲ سال استفاده کرده است. این مطالعه گزارش کرده است که در عین حالی که اتصالات بیشتری در هر دو نیمکرۀ مردان وجود دارد، در زنان بین دو نیمکرهشان اتصالات بیشتری دیده شده است. براساس این یافتهها، نویسندهها در مقالۀ علمیشان پیشنهاد میدهند که:
مغز مردان برای تسهیل ارتباطات بین درک و اعمال هماهنگ ساخته شده است، درحالیکه مغز زنان برای تسهیل ارتباطات بین حالتهای پردازشیِ تحلیلی و حسی طراحی شده است.
اما موضوع مهمی که نویسندگان مقاله مد نظر قرار نمیدهند، این است که نتایج تحقیق آنها خیلی بیشتر مرتبط است با اندازۀ مغز تا با جنس مغز. مغز مردان، بهطور میانگین، بزرگتر از مغز زنان است و تفاوت یک مغز بزرگ با یک مغز کوچک لزوماً تنها در مقیاس و میزان بزرگنمایی نیست.
مغزهای بزرگتر انواع متفاوتی از مشکلات مهندسی را بهوجود میآورند (بهمنظور به حداقل رساندن تقاضای انرژی و هزینههای اتصالات و تعداد ارتباطات) و بنابراین ممکن است برای تنظیمات متفاوت در مغزهایی که از لحاظ اندازه متفاوت هستند، دلایل فیزیکی وجود داشته باشد. بنابراین، این نتایج میتواند نمایانگر پاسخهایی برای تفاوت اتصالات در مغزهای بزرگ درمقایسهبا مغزهای کوچک باشد، بهجای اینکه بهخودیخود تفاوتهای جنسی را بازتاب دهد.
اما همچنین، مراجعی عمومی که میپندارند مغز زنان برای مهارتهای اجتماعی و بهیادآوردن مکالمات طراحی شده است یا مغز مردان را برای خواندن نقشه، کاملاً گمراهکننده هستند.
پیشتر در مطالعهای وسیعتر (که مشارکتکنندگان مطالعۀ PNAS زیرمجموعهای از آن بودند)، همان تیم تحقیقاتی قاطعانه نشان دادند که همۀ تفاوتهای جنسی اندازهگیریشده در مهارتهای روانشناختی موضوع مطالعه (همچون کنترل اجرایی، حافظه، استدلال، پردازش فضایی، مهارتهای حسی و حرکتی و شناخت اجتماعی) تقریباً ناچیز و جزئی هستند.
برای اینکه درک بهتری از همپوشانی بسیار رفتار زنان و مردان داشته باشیم، از ۲۶ مقایسۀ ممکن، در یازده تا یا تفاوت جنسی وجود نداشت یا چنان کوچک بود که اگر بهصورت تصادفی یک دختر یا پسر را انتخاب میکردید و امتیازهایشان را در یکی از مهارتها مقایسه میکردید، احتمال صحیحبودن پیشبینی جنس مد نظر حداکثر ۵۳درصد میبود.
حتی برتری غلوآمیز زنان درزمینۀ شناخت اجتماعی و مردان در پردازش فضایی بهحدی ضعیف است که در ۴۰درصد از مواقع پسری که بهصورت تصادفی انتخاب شود، نسبتبه دختری که بهصورت تصادفی انتخاب میشود، میتواند امتیاز بیشتری در شناخت اجتماعی بهدست آورد و بههمین ترتیب دختر در پردازش فضایی نسبتبه پسر امتیاز بیشتری خواهد آورد.
با وجود اینکه این اندازهگیریها دربارۀ خواندن نقشه و بهیادآوردن مکالمات بههیچوجه صورت نگرفت، هنوز نویسندگان این تفاوتها را بهعنوان «بدیهیات» و منعکسکنندۀ «مکمل رفتاری» توصیف میکنند (که همان زبان علمیشدۀ «زنان ونوسی و مردان مریخی» است). نویسندگان بهجای پرداختن به مجموعهدادههای بسیار غنیشان با هدف آزمون تجربی سؤالهایی دررابطهبا چگونگی ارتباط بین مشخصههای اتصالات مغز و رفتار، تفکرات قالبی آزموننشده و بر پایۀ حدس و گمان را مطرح میکنند. بنابراین، با وجود چنین همپوشانی درخور توجهی در توزیع زن/مرد، جنس (از لحاظ) بیولوژیکی راهنمای ناکارآمدی برای توانایی و مهارت روانشناختی خواهد بود.
همچنین، در این مطالعه اشارهای به وابستگی پلاستیسیتی (انعطافپذیری) مغز به تجربه صورت نگرفته است. چرا؟
همانطورکه عصبشناسان فمینیست برجسته اشاره کردهاند، پدیدۀ اجتماعی جنسیت به این معنی است که جنس افراد بهلحاظ بیولوژیکی بر تجربیاتی (شامل اجتماعی، مادی، فیزیکی و روانی) که او (زن/مرد) با آنها مواجه میشود، تأثیر شایان توجهی میگذارد و بهدنبال آن، تأثیراتی عصبشناختی نیز از خود بهجای خواهد گذاشت.
هنوز محققان به تجربیات جنسیتیشدۀ (همچون تفریحات، موضوعات مطالعهشده در مدرسه یا تحصیلات عالی یا مشارکت در فعالیتهای ورزشی) مردان و زنان جوان در نمونههایشان (نمونههای پژوهش) توجهی نشان ندادهاند.
این فقدان دو پیامد به دنبال خواهد داشت. اول اینکه، محققان فرصت تحقیق بر امکان تأثیرگذاری تجربیات جنسیتیشده بر رشد مغز و افزایش کسب مهارتهایی را که برای همه ارزشمند هستند، از دست میدهند. دومین پیامد این است که با کوتاهی در توجه به تأثیرات اجتماعی جنسیتیشده، نویسندگان تضمین میکنند که هیچ دادهای بهدست نخواهد آمد که مفهوم «اتصالات تثبیتشدۀ» عصبی در زنان/مردان را به چالش بکشد.
این مشخصههای مطالعۀ PNAS در تحقیقات علوم اعصاب دربارۀ تفاوت جنسی زن/مرد بسیار متداول است و نماینگر دو روش مهمی است که تحقیقات علمی با استفاده از آن بهشکل نامحسوسی میتواند جنسیتگرا (نوروسکسیست) باشند، با تقویتکردن و مشروعیتبخشیدن به تفکرات قالبی جنسیتی به روشهایی که بهلحاظ علمی توجیح نشده است. و محققان، زمانی که فقط مقولۀ جنس را در نظر بگیرند و چشم بر دیگر مقولهها بسته باشند، بهصورت بالقوهای ممکن است از استراتژیهای تحقیقاتی غنی از اطلاعات غافل شوند.
با بازگشت به بازنماییهای عمومی، حالا میتوانیم شکافی درخور توجه با دادههای واقعی را ببینیم. این تحقیق مدارک محکمی دررابطهبا شباهتهای رفتاری بین جنسها فراهم میکند. این مطالعه هیچ مدرکی دال بر ارتباط بین آن تفاوتهای اندک جنسی بهلحاظ رفتاری با تفاوتهای اتصالات مغزی ارائه نمیکند. همچنین هیچ اطلاعاتی دربارۀ ریشههای رشد، چه از لحاظ تفاوتهای رفتاری و چه از لحاظ تفاوتهای مغزی، بیان نمیکند.
هنوز رسانههای عمومی این پژوهش را بهعنوان مدرکی ارائه میدهند که تفاوتهای جنسی در «اتصالات تثبیتشدۀ» مغز، چرایی مریخیبودن مردان و ونوسیبودن زنان را توضیح میدهد. درحالیکه این اتفاق را بهشکل کسلکنندهای میشد پیشبینی کرد، تعجبآورتر این است که نویسندهای محقق به چنین سوءبرداشتهایی دامن بزند، با ادعای یافتن مدارکی برای تفاوتهای جنسی در «اتصالات تثبیتشدۀ» مغز و پیشنهاد اینکه این میتواند تفاوتهای جنسی رفتاریای را توضیح دهد که بهواقع در مطالعه اندازهگیری نشده است، همچون مهارتهای «درک و بصیرت» مربوطبه «مادر خوبی بودن».
در آخرین جلد مجلۀ Trends in Cognitive Sciences نویسندههای همکار، ربهکا جوردنیانگ و آنلیس کیسر و گینا ریپن و من بحث کردیم که محققانی که دربارۀ تفاوتهای جنسی تحقیق میکنند، در قبال درک اینکه «چطور انگاشتهای اجتماعی ممکن است تحقیقشان و درواقع درک عمومی از تحقیقشان را تحت تأثیر قرار دهند» مسئولیت دارند. ما سپس با مخاطب قراردادن محققانی که در این حوزه کار میکنند، بیان کردیم:
فرصتهای مهم و هیجانانگیزی را که برای تغییر این انگاشتهای اجتماعی ازطریق تحقیقات علمیِ انعکاسی و دقیق و بحث وجود دارد، تشخیص دهید.
این آخرین نمونهپژوهی فقط بیشتر تقویتکنندۀ این پیام بود که چگونه بهآسانی جنسیتگرایی علوم اعصاب میتواند با یک تصویر جزئی الهامشده و کلیشهای به کجفهمی و درک نادرست و زیانآور از آنچه علوم اعصاب به ما دربارۀ جنسها میگوید، منجر شود.
[۱]. Wiring
[۲]. Neurosexism
[۳]. Independet
[۴]. Hardwired
[۵]. Diffusion Tensor Imaging