اشرف قندهاری (بهادرزاده)
#زنان_تاثیر_گذار
خانم قندهاری سالها رئیس هیأتمدیرۀ آسایشگاه معلولان و سالمندان کهریزک بود. او در سال ۱۳۰۴ در مشهد بهدنیا آمد. در هشتسالگی بهاتفاق خانواده به تهران مهاجرت و در هفدهسالگی ازدواج کرد. وی همچنین مؤسس و مدیر گروه بانوان نیکوکار (تأسیسشده در ۱۳۵۲) و رئیس هیأتمدیرۀ مؤسسۀ خیریۀ «خانۀ مادر و کودک» (حامی کودکان بیسرپرست زلزلۀ رودبار و بم) بود. ایشان از سال ۱۳۵۱ از ابتداییترین روزهای تأسیس آسایشگاه خیریۀ کهریزک، با تشکیل گروه بانوان نیکوکار بهیاری زندهیاد دکتر محمدرضا حکیمزادۀ لاهیجی مؤسس و بنیانگذار این خانۀ بزرگ شتافت و سالیان متمادی در کسوتهای گوناگون، ازجمله سه دهه ریاست هیأتمدیرۀ مؤسسۀ خیریۀ کهریزک، همکاری داوطلبانه داشته است.
این بانوی خیرخواه که پس از آسایشگاه کهریزک خانۀ مادر و کودک را تأسیس کرد، قدم در راه بزرگتری گذاشت تا کودکان را از بیپناهی و آوارگی نجات دهد و منشأ خدمات بزرگی برای جامعه باشند. این بانوی پرتلاش ایرانی که فعالیتهای خیرخواهانه را همراه با چهار خواهر و گروهی از بانوان فعال کشور در سال ۵۱ آغاز کرده است، امروز دفتری پربار از خاطرات شیرین روزهای جوانی دارد.
او در مصاحبهای با روزنامۀ ایران میگوید: «در سال ۱۳۶۹زمانیکه زلزلۀ رودبار رخ داد، همۀ بانوان نیکوکار به یاری مردم آسیبدیده در زلزله شتافتند و فعالیتهای انسانی و عاطفی خود را از همان لحظۀ اول انجام دادند و بعد از ماهها استقرار در منطقه و رسیدگی به وضعیت زندگی زلزلهزدگان، مؤسسهای به نام “خانۀ مادر و کودک” تأسیس شد. از آن زمان تا امروز بیش از هزار کودک زیر نظر این گروه به زندگی عادی بازگشته و با حرفههایی که آموختهاند، به منطقۀ خود خدمت میکنند.»
در جایی دیگر از همان مصاحبه میگوید: «مادرم و پدرم به ما اینگونه آموزش داده بودند که هرچقدر انسانها در علم، قدرت، ثروت و سلامتی جسمی توانمندتر باشند، وظیفهشان نسبتبه کمک و حفظ آبروی دیگر انسانها بیشتر میشود.»
در کتاب «کارآفرینی اجتماعی»، اثر محمود پورداریانی، مصاحبهای با خانم قندهاری شده است که بخشهایی از آن در این نوشته میآید.
«من اشرف قندهاری هستم و فامیلی همسرم قندهاری بهادرزاده است و به هر دو نام قندهاری و بهادرزاده شناخته میشوم. فرزند بزرگ خانواده هستم و جمعاً پنج خواهر و دو برادر هستیم. پدرم بازرگان بودند و برای صادرات و واردات کالا به هندوستان سفر میکردند. شش کلاس سواد داشتند و آنقدر با مادرم کار کردند تا باسواد شدند و به ما در تکالیف دبیرستان کمک میکردند. مادرم همیشه در حال یادگیری بودند و در همه حال فقرا را از یاد نمیبردند. همواره به ما میگفتند بزرگترین اسراف در زندگی این است که وقتت را بیهوده تلف کنی.»
خانم قندهاری بعد از ازدواج در خانۀ پدر ساکن میشود، خانۀ بسیار بزرگی در شمیران که پدر برای خود و همۀ فرزندان جداجدا خانهای ساخته و همه با هم زندگی میکردند. حسینیهای هم در آن خانه بههمت پدرشان ساخته شده بود که هم اعضای خانواده و هم داوطلبانی از آن محل، به فقرا و بهویژه دانشآموزان بیبضاعت کمک می کردند.
بهنقل از خانم قندهاری: «حکایت آشناییام با کهریزک و دکتر حکیمزاده جالب و طولانی است. حتی در کتاب “آشنایان ره عشق” بهطور مفصل به آن پرداختهام. ولی بهطور خلاصه میگویم در یک شب سرد و زمستانی مردی غریب و فقیر زنگ خانۀ ما را به صدا درآورد و عاجزانه گفت: “مادر همسرم معلول، پیر و زمینگیر شده است، کنترل ادرار و مدفوع ندارد. تا زمانی که فرزندانم کوچک بودند، تحمل میکردند. ولی حالا بزرگ شدهاند و چون همه در یک اتاق اجارهای هستیم، تعفن آنها را عذاب میدهد و از خانه گریزاناند.” اسم و آدرس او را گرفتم و پس از جستوجوی فراوان بالاخره دوستی این نشانی را به من داد: جادۀ قم، بعد از بهشت زهرا، آسایشگاه معلولان و سالمندان کهریزک (خیریه). آدرس را به مرد دادم. پس از مدتی دوباره به سراغم آمد و گفت: “مریض را بستری کردند و بههمین خاطر از شما سپاسگزارم. ولی ملتمسانه از شما میخواهم یک بار از آسایشگاه دیدن کنید و ببینید در آنجا چه میگذرد.” و همین درخواست، آغاز راهی بود در زندگی من.
خیلی گرفتار بودم. شب عید بود و در حسینیه خیلی کار داشتیم، اما صدای آن مرد مدام در گوشم بود. با شوهر و دخترم راه افتادیم. هرچه میرفتیم و پرسوجو میکردیم، میگفتند برو تا به محل بو برسی، چون آنجا بوی تعفن شدیدی میآمد. من هم تا به آن روز نه معلول دیده بودم و نه سالمند بیمار. علاوهبر آن، کوهی زباله در حیاط بود. آنجا زمینی هزارمتری بود که دو اتاق خرابه داشت. میگفتند دکتر حکیمزاده برای آنجا سقف و در ساخته و از لوازم بیمارستان فیروزآبادی و اضافۀ غذاها به این افراد میدهد تا در چند روز باقیماندۀ عمر، بر اثر گرسنگی و سرما نمیرند. شرایط آن روز هیچوقت یادم نمیرود. یکی داشت گوسفند میکشت، دیگری ماھی پاک میکرد و از آب چاه کثیف روی ماهی میریخت. پرسیدم: “چه میکنید؟” گفتند: “شب عید است. برای مریضها شام عید میپزیم.”»
بعد از این بازدید، خانم قندهاری بهاتفاق دختر و همسرشان به دیدار دکتر حکیمزاده میروند. دکتر محمدرضا حکیمزاده، رئیس بیمارستان دولتی فیروزآبادی تهران بودند و در آن زمان بهدلیل اینکه بعضی خانوادهها معلولان یا سالمندان معلول را پشت بیمارستانها رها میکردند تا بمیرند، تصمیم گرفته بود بهتنهایی محلی برای نگهداری از آنان ایجاد کند. دکتر از خانم قندهاری هیچ کمک مادی قبول نمیکنند، ولی از ایشان میخواهند که آستین بالا بزنند و به وضع آنجا سر و سامان دهند.
خودشان میگویند: «بعد از آن دوباره از آسایشگاه دیدن کردم و تازه با دنیای معلولیت و سالمندی آشنا شدم. معلولان یکی خواب، یکی بیدار، یکی نالان، یکی گریان و همه بهمحض اینکه چشمشان به ما میافتاد، فریاد میزدند: “آب… آب… آب.” نزدیکشدن به بیماران فوقالعاده مشکل بود، چون بوی تعفن همه جا را پر کرده بود. وقتی ملافهها را کنار میزدیم، به کثافت هفتگی و شاید چندهفتگی برمیخوردیم. تمام بدن بیماران آلوده و زخم بود. منظرۀ شپشها قابل توصیف نبود و امکانات در آسایشگاه زیر صفر بود. تختها مناسب نبودند و انباشت زبالههای هفتگی همه جا را آلوده کرده بود.»
اولین قدمهای «بانوان نیکوکار کهریزک» از ھمین جا شروع شده که خانم قندهاری به همراه خانم کاتوزیان که در حسینیه همکار و همراه ایشان بودند، کار را شروع میکنند. ابتدا زبالهها را جمع میکنند و چون شهرداری حاضر به حمل آنها نبوده است، دستگاه زبالهسوزی میخرند و هیزم جمع میکنند و آب را میجوشانند تا آب سالم دست بیماران بدهند. علت بوی تعفن را جویا میشوند و دستگاه اتوکلاو برای زدعفونیکردن ملحفهها تهیه میکنند و هزاران کار ریز و درشت دیگر تا فضای سالمی برای بیماران مهیا شود.
در حال حاضر کهریزک به باغ مصفایی تبدیل شده است که ۴۸۰هزار مترمربع وسعت دارد. در این آسایشگاه ۱۷۵۰ بیمار بستری است. حدود ۴۰ پزشک متخصص افتخاری با آسایشگاه همکاری میکنند. حدود هشت پزشک موظف همهروزه در آسایشگاه هستند. در این آسایشگاه که اکنون شهری زیباست، انواع فروشگاهها، بیمارستانها، مدارس و پنجاه کارگاه خیاطی و صنایعدستی وجود دارد. حدود چهار هزار نفر در این شهر زندگی میکنند. برای کارکنان آسایشگاه (حدود ۹۳۰ کارگر حقوقبگیر)، زوجهای معلول و حتی برخی سالمندان که قادر به زندگی مستقل هستند، شهرکهایی برای زندگی ساخته شده است. کلاسهای آموزشی، فرهنگی، هنری، ورزشی، فضاهای سبز، آبنماهای فرحبخش و حتی موزۀ گنجینۀ یادمان یاران برای تفریح و سرگرمی وجود دارد.
خانم قندهاری در مصاحبه با روزنامۀ ایران چنین میگوید: «مادرم بزرگترین معلم من در انجام امور خیر بود. من و بقیۀ اعضای خانواده از دوران کودکی به گونهای تربیت شده بودیم که فقط به انجام کارهای خیر فکر میکردیم. در محیط خانواده یاد گرفته بودیم که چطور شادیهایمان را با دیگران تقسیم کنیم و مادرم همیشه این جمله را به ما گوشزد میکرد که “بیشتر صرفهجویی کنید تا بیشتر ببخشید”. از چهار خواهر خود و گروهی از بانوان نیکوکار دعوت کردم به من کمک کنند و اینگونه شد که “گروه بانوان نیکوکار” در کنار فعالیتهای دیگر خود خالصانه و صادقانه قدم در راه خدمت گذاشتند و مهربانی و محبتهای بینظیر خود را از عمق وجود به افراد نیازمند بخشیدند و خورشید این خانه شدند.»
خیریۀ «گروه بانوان نیکوکار» بهسرپرستی خانم قندهاری که از سال ۱۳۵۱ فعالیت خود را برای خدمت به عزیزان معلول و سالمند نیازمند با آسایشگاه کهریزک شروع کرد، هماکنون حدود سه هزار عضو داوطلب برای خدمترسانی دارد که برخی خارج از کشور هستند و کمکهای مادی و معنوی برای کهریزک جمعآوری میکنند. سازمان ملل از سال ۱۳۷۷ مقام مشورتی اجتماعی و اقتصادی «اکوسوک» را به گروه بانوان نیکوکار اعطا کرد. احراز این مقام، فرصت ذیقیمتی را در اختیار این سازمان قرار داد تا در نشستهای مهم بینالمللی، ازجمله اکوسوک و کمیسیون تابع آن، نظیر کمیسیون مقام زن، توسعۀ اجتماعی، حقوق بشر و… بهعنوان یک سازمان غیردولتی متعهد به تحقق اهدافش حضور فعال داشته باشد.
اشرف قندهاری از بزرگبانوان نیکوکار سرزمین ایران است که بیش از ۴۰ سال از عمر پرثمر و بیشترین بخش از اموالش را وقف ساماندهی زندگی معلولان و کهنسالان نمود و در اسفندماه ۱۳۹۵ دار فانی را وداع گفت. روحش شاد و یادش گرامی.
منابع
۱. احمدپور داریانی، محمود و زهرا بهروزآذر، کارآفرینی اجتماعی، تهران: انتشارات راهدان، ۱۳۹۳.
۲. تجار، راضیه، بانوی رنگینکمان: زندگینامۀ داستانی اشرف قندهاری (بهادرزاده)، تهران: انتشارات سورۀ مهر، ۱۳۹۳.
۳. شایگان، مهدیه، اشرف قندهاری مهربانوی نیکی، مؤسسه فرهنگیمطبوعاتی ایران.